این نیز بگذرد..
یک حکایت عبرت آموز :
مردی در کنار چاهی زنی نیکو دید.
از وی پرسید :
" آیا زنان زیرکند ؟ "
زن فریاد زد و مردم را به سمت چاه فرا خوند.
مرد که گرخیده بو د گفت :
ای بانو ، چرا چنین میکنی ؟من مگر جسارتی کردم ؟
زن پیش از آنکه مردم گرد آیند ، سطل آبی از چاه برگرفت و بر سر خود ریخت.
مرد گفت : "شما قاطی کرده اید ؟"
چون مردم جمع شدن ، زن گفت :
" ای مردم ، من در چاه افتاده بودم ، این مرد مر ا نجات داد ."
مردم از مرد تجلیل فراوان کردند و رفتند.
مرد گفت : " عجب بانوی نیکو و کلکی هستید ، زن من می شوید ؟"
زن گفت : " ببین جنبه نداری "
و زن بار دیگر فریاد زد و مردم را فرا خواند.و وقتی جمع شدند گفت :
" این مرد مزاحم من شده است "
مردم مرد را زدند و مرد صدای سگ داد و گریخت .
+ نوشته شده در چهارشنبه پنجم شهریور ۱۴۰۴ ساعت 10:43 توسط بیژن
|