یک حکایت عبرت آموز :


مردی در کنار چاهی زنی نیکو دید.

از وی پرسید :

" آیا زنان زیرکند ؟ "

زن فریاد زد و مردم را به سمت چاه فرا خوند.

مرد که گرخیده بو د گفت :

ای بانو ، چرا چنین میکنی ؟من مگر جسارتی کردم ؟

زن پیش از آنکه مردم گرد آیند ، سطل آبی از چاه برگرفت و بر سر خود ریخت.

مرد گفت : "شما قاطی کرده اید ؟"

چون مردم جمع شدن ، زن گفت :

" ای مردم ، من در چاه افتاده بودم ، این مرد مر ا نجات داد ."

مردم از مرد تجلیل فراوان کردند و رفتند.

مرد گفت : " عجب بانوی نیکو و کلکی هستید ، زن من می شوید ؟"

زن گفت : " ببین جنبه نداری "

و زن بار دیگر فریاد زد و مردم را فرا خواند.و وقتی جمع شدند گفت :

" این مرد مزاحم من شده است "

مردم مرد را زدند و مرد صدای سگ داد و گریخت .