عاشق که می شوی
زیاد اشتباه می کنی
حواس پرت هم می شوی
رنگ ها را اشتباه می گیری
و اشیاء را اشتباهی می آوری..

عاشق که می شوی
حواست به رنگ قرمز
بیشتر می رود
و چشمت جز رنگ قرمز
چیزی نمی بیند..
سیم مشکی می خواهند
قرمز می آوری
از میان انبر دست ها
رنگ قرمزش را به طرف می دهی
و دنبال پوشه ای می گردی
که به رنگ قرمز نزدیکتر باشد
هنگام ناهار در غذا خوری
چشمت همه جا
به دنبال گوجه فرنگی می دود
و پیاز قرمز برمی داری
و بعد از ناهار
به همکارت خرمالو تعارف می کنی..
تا جایی که همکارت
مجبور شود برایت
با تاسف سر تکان دهد و
نچ نچ کنان بگوید:
حیف از بیژن باهوش
که بازیگوش شده..
این هم از دستمان رفت..

عاشق که می شوی
در راه برگشت به خانه
به جای هویج درخواستی مادرت
سبزی خوردن با تربچه های قرمز بزرگ
می گیری و به جای
روسری آبی خواهرت
شال قرمزش را می دهی
و کاری می کنی که حسابی
آبرویت برود
و دستت رو شود
و راحت بگویند :امان از عاشقی..

عاشق که می شوی
خواب هایت هم
دیگر طلایی نیست
پر از آدم های شاد
با لباسهای سفید و قرمز
و پر از نقاشی هایست
که دل های تیر خورده ی قرمز دارد..