این نیز بگذرد...
در خواب می بینم
دختری هستی
با موهای بلند
و رها شده در باد
و چشمان جستجو گر
و دستانی باز شده
برای در آغوش گرفتن
که از رو برو
می آید
و می خندد
و دنبال کسی می گردد
که من نیستم..
ولی باد هست
به باد حسادت می کنم
چه آسان به او
اجازه می دهی
که در موهایت بپیچد
و با آنها بازی کند
اما ، به من نه..
و اشتیاق مرا
به این کار
نادیده می گیری..
مطمئن باش
بهتر از باد
می توانم
مو هایت را پریشان کنم
و دو باره شانه کنم
و ببافم
و بیندازم
کنار گوش هایت
که تا پایین ترین
نقطه ی کمرت برسد
و تاب بخورد
تا من بتوانم
دوباره
دست دلم را
به موهایت برسانم
و از آنها
بالا بروم
و اوج بگیرم
و افکارت را بخوانم..
و مجابت کنم
که چقدر دوستت دارم
و دلتنگ خنده هایت می شوم
وقتی که نیستی..
و بگویم
موهایت را هیچ وقت
کوتاه نکن
که می خواهم
بلندترین زنجیر عشق را
با آنها ببافم..
حالا دوست دارم بدانم
داری به کی فکر می کنی ؟
حتما به من..
آخر به جز من
که دلتنگ توام
و باد وحشی
که سرگردان تو ست
کس دیگری
اینجا نیست..
او
هنوز دارد
با مو هایت بازی می کند
من
با دلت...