این نیز بگذرد...
مسخ شد ه ام
پا ها یم به فر ما نم نیست..
دستها یم می لر ز ند
چشمها یم آ ماده ی با ر شند..
بوی خاک باران خورده
عطر دیو ار های خیس و نمدار
و آسمان آبی پس از باران
چه بیر حما نه
وجود تشنه ام را نوازش می کند..
خاطره ها
گریبانم را گرفته اند
و دست از سرم بر نمی دارند..
اینها
از جان خسته ام چه می خواهند ؟
برگ ریزان است ..
نکند دوباره عاشق شده باشم ؟
نکند
پاییز آمده باشد ؟
+ نوشته شده در سه شنبه هشتم مهر ۱۴۰۴ ساعت 11:44 توسط بیژن
|