چه خوب بود
می شد
گذشته ها را پاک کرد
خاطره ها را شست
یاد های تلخ را
فراموش کرد
و نام ها
و نامه های قدیمی را
به خاک سپرد
و بعد نشست و
تن سپرد
به آرامش و سکوت
یک بعد از ظهر ابری و نیمه سرد
در نیمه ی یک
پاییز پر ماجرا..

چه خوب بود
می شد
در دل
یک جنگل
سبز مه آلود
پر از درختهای
خیس و باران خورده ی پاییزی
در کنار
کسی که دوستش داشتی
و همراهت نیست
آخرین قهوه را خورد
و آخرین نگاه را کرد
و آخرین نفس را کشید
و گفت :
خدا حافظ.. . .زندگی..