این نیز بگذرد...
دوستان سلام
حالتون چطوره؟
امیدوارم تعطیلات سپری شده بهتون خوش گذشته باشه و حداقلش تونسته باشین دق دلی و تلافی صب زود بیدارشدنا تونو در آورده باشین...(خصوصا اونایی که شب زنده داری می کنن)..
جای شما خالی ، منم خونه بودم و این دو سه روزه رو جایی نرفتم ، یعنی نشد که برم ، ولی عوضش حسابی سرگرم بودم ..بگین سرگرم چی؟
سرگرم خوندن یه زندگی واقعی از یه وبلاگ بنام " مردی در سایه " که روایتگر یادداشت های روزانه مردیه به نام رامین..( سرچ کنید تو گوگل بالا میاد)
این وبلاگ توسط بانویی که گویا دوست وبلاگی آقا رامین بوده ( بنا به دلایلی با برداشت شخصی ایشون از نوشته های اینجانب بیژن که یادآور خاطرات گذشته شون با آقا رامین شده ) به من معرفی شده و اینطور که معلومه نویسنده ش ظرف مدت ۸ماه از خرداد تا اسفند سال ۱۴۰۲ کلا ۱۸۳ تا پست گذاشته و بعد ازاون معلوم نیست به چه دلیلی دیگه نتونسته یا نخواسته که به نوشتن ادامه بده ، و الان حدود یکسال و خرده ای میشه که آقا رامین با اون قلم شیرین و دلنشینش که پر از احساسات یه مرد عاشق زن از دست داده ست دیگه چیزی تو وبلاگش ننوشته و خبری هم ازش نیست و این بانوی محترم هم ازش بیخبره و نگران حالش، انشالله که هر جا هست صحیح و سالم باشه و زندگی جدیدش هم برقرار و ثابت شده باشه..
راستش خود من حین خوندن یادداشتهاش خیلی از قسمتایی رو که می خوندم باهاش همذات پنداری می کردم و بغضم می گرفت و حتی باهاش گریه هم کردم..
از بسکه روایتش سوزناکه..و طفلکی چقدر هم عاشق همسر ش بوده، ولی خب سرنوشت بعضی آدما هم اینجوری رقم می خوره دیگه..کسی چه می دونه..
دوستان ، کاش می شد یه جوری از حال و روزفعلی آقا رامین با خبر شد.. و حالا من خواهشم از شمایی که داری می خونی اینه که اگه شما هم با ایشون دوست بودید یا باهاش مکاتبه داشتین ، چنانچه، اطلاع جدیدی ازش دارین لطفا از همین تریبون بمن بگین تا این بانو از نگرانی درآد..ممنونم.
فعلا.