چقدر دیر کرده ای
خیلی وقت است که منتظرت هستم
از صبح تا حالا
هزار بار
در اتاقت
راه رفته ام
به دیوارها نگاه کرده ام
قاب عکسهایت را دیده ام
کتاب هایت را
لمس کرده ام
و آن ساعت زنگدار خوشگلت را
برانداز کرده ام
و به لب تابت
دست کشیده ام
و جای انگشتانت را
روی دگمه ها
بوسیده ام..
و به جای تو
روی صندلیت
نشسته ام
و مثل تو
به فکر فرو رفته ام
کم کم
وقتم دارد
تمام می شود
و حو صله ام دارد
سر می رود..
زودتر بیا..

لازم نیست
وقتی که آمدی
لباست را در بیاوری
و آویزان کنی
آنجا
روی چوب رختی..
در را که باز کردی
همان طور
ساده بیا
تا در آغوش بگیرمت..
می خواهم
دیوانه وار
دوستت داشته باشم..